×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

سفينه حافظ

....

دانه های برشته گندم

اعرابی را دیدم در حلقه جوهریان بصره که حکایت همی کرد : که وقتی در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنی چیزی با من نمانده بود و دل بر هلاک نهاده که همی ناگاه کیسه ای یافتم پر مروارید. هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بریانست !! باز با تلخی و نومیدی که معلوم کردم که مروارید است.

1. در بیابان خشک و ریگ روان      تشنه را در دهان چه در چه صدف

2. مرد بی توشه کاوفتاد از پای       بر کمربند او چه زر چه خزف

 

تفسیر متن و معانی :

عربی را دیدم که در جمع مردان متمول و فهیم بصره داستانی تعریف کرد:

زمانی در بیابان راهم را گم کرده بودم درحالی که هیچ غذا و آذوقه ای برای بقای جسم و جانم برایم نمانده بود؛ لذا از ناامیدی مرگ را پذیرفته و خود را بدست سرنوشت سپرده بودم که ناگهان کیسه ای پر از مروارید پیدا کردم. هرگز آن ذوق و شادی که در آن لحضه از تصور اینکه دانه های برشته گندم یافته ام بمن دست داد را فراموش نمی کنم!! و همینطور آن احساس تلخ و نا امیدی که بهم دست داد زمانی که فهمیدم دانه های مرواریداند نه گندم پخته !!

1.  کسی را که در بیابان خشک با ریگ های روان گرفتار آمده با دستانی خالی (تهی از آذوقه) چه مروارید چه صدف برایش مانند ریگ های سوزان بیابان بی ارزش خواهد بود

2.  وقتی که مرد بی آذوقه از ضعف ناتوان گردد چه ادم ثروتمندی باشد و اشیای قیمتی با خود داشته باشد  چه  برایش یکی است.

                      � گلستان سعدی. باب سوم. حکایت 15 �

دوشنبه 10 بهمن 1390 - 8:15:47 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم